نويسنده: عبدالعزيز سالم
مترجم: باقرصدري نيا



 

اعراب درباره ي تنديسهايي که در عصر جاهليت مي پرستيدند دو اصطلاح «اصنام» و «اوثان» را به کار مي بردند. مفرد کلمه ي اصنام، صنم و به معني «مجسمه و تنديس» است. به طوري که پيش از اين ديديم کلمه ي صنم از واژه ي عبري يا آرامي «صلم» گرفته شده است، و صلم و صلمن از جمله کلماتي است که در متون مسند به معني تنديس به کار رفته است. اما «وثن» نيز از واژه هاي عربي قديم است که در متون مسند آمده و مقصود از آن صنم و بت است که رمز و نماد خداست. از استعمال اين دو کلمه در موارد مختلف متون مسند چنين استنباط مي شود که ميان آن دو تفاوتي وجود دارد. ابن هشام کلبي مي نويسد که:« اگر تنديس شامل صورت انسان بوده و به طور معمول از چوب يا طلا، يا نقره، ساخته شده باشد «صنم» ناميده مي شود، و اگر از سنگ باشد کلمه ي «وثن» درباره ي آن به کار مي رود. (1)» اصنام جهت تقرب به خدايان و قرار دادن در معابد الاهه ها تقديم آنها مي شد، تا دعاي کساني را برآورده سازد که بهبود بيماري و يا برآوردن نيازها و حاجتهاي خود را از آن مي خواهند. اين اصنام به عنوان نذر تقديم الاهه ها مي شد. اما اوثان، تنديسهاي تراشيده شده اي از سنگ بود که به عنوان «رمز و سمبل خدا» به کار مي رفت و قربانيها براي آنها ذبح مي شد و به آنها تقديم مي گرديد.(2)
مقصود از «انصاب» يا «نُصُب» سنگهايي بود که در جاهليت نصب مي شد و اعراب، حيوانات خود را روي آن سر مي بريدند. همان طوري که در قرآن کريم آمده است: حُرِّمَت عَلَيکُم المَيتَهُ وَ الدَّمُ وَ لَحمُ الخِنزِيرِ وَ ما اُهِلَّ لِغَيرِ اللهِ بِهَ وَ المنخَنَقَهُ وَ المَوقُوذَهُ وَ المُتَرَدِّيهُ وَ النَّطِيحَهُ وَ ما أَکَلَ السَّبُعُ اِلّا ما ذَکَّيتُم وَ ما ذُبِحَ عَليَ النُّصُبِ وَ أن تَستَقسِمُوا بِالازلامِ ذلَکُم فِسقٌ... (سوره ي مائده 3/5)
« بر شما حرام شده است مردار، خون، گوشت خوک و آنچه به هنگام کشتن نام خدا بر آن برده نشده است، و حيواني که خفه کرده باشند يا با سنگ و چوب کشته باشند، يا از بلندي سقوط کرده يا در چاه افتاده و مرده باشد، يا به وسيله ي شاخ زدن حيوان ديگري کشته شود، يا درنده اي او را خورده باشد؛ بجز آنچه پاک کنيد، و آنچه بر روي سنگهاي مقدس ذبح شده باشد، و نيز قسمت کردن با تيرهاي قمار، همه ي اينها بر شما حرام و فسق است...» و همچنين در اين کلام خداي تعالي: يا اَيُّها الذين آمنوا اِنّما الخمر و المَيسِرُ و الأنصابُ و الأزلامُ رِجسُ مِن عَمَلِ الشَّيطانِ فَاجتَنِبُوه لَعَلَّکُم تُفلِحُونَ.(سوره مائده/ 90)
«اي کساني که ايمان آورده ايد همانا شراب و قمار و بتها (سنگهاي مقدس) و تيرهاي قمار پليد، و از اعمال شيطان است، پس از آنها اجتناب کنيد، شايد رستگار شويد.»
همچنين انصاب قربانگاهي بود که اعراب قربانيهاي خود را روي آن ذبح مي کردند يا کشتارگاهي بود که شتران خود را در آن نحر مي کردند و آن را «غبغب» مي ناميدند. گاهي نيز انصاب عبارت بود از سنگي جهت عبادت يا کشتار حيوانات که با گذشت روزگار به بت تبديل شده، مورد پرستش و تقديس قرار گرفته بود و در پيرامون آن به طواف مي پرداختند يا در کنار آن، قرباني مي کردند.(3) از پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) روايت شده است که آن حضرت در پايين وادي بلدح با زيدبن عمروبن نفيل مواجه شد، و اين ملاقات پيش از نزول وحي به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بود، زيد سفره اي به حضور پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آورد که در آن مقداري گوشت بود. پيامبر از آن نخورد و گفت: من از آنچه روي انصاب شما ذبح شده است نمي خورم، و جز آنچه نام خدا بر آن برده شده است نمي خورم.(4)
بتهاي عرب در عصر جاهلي اشکال گوناگون و متنوعي داشت. برخي به صورت انسان و برخي ديگر به صورت حيوان بود. اين بتها از مواد مختلفي ساخته مي شد. بعضي از چوب، بعضي از سنگ، و بعضي ديگر از مواد معدني متنوع. گاهي بت از سنگهاي طبيعي بود که عبادت آنها از پدرانشان به يادگار مانده بود.(5)
نخستين کساني که از فرزندان اسماعيل بن ابراهيم، پس از جدايي و بازگشت از دين اسماعيل، به پرستش و نامگذاري بتها پرداختند عبارت بودند از: هذيل بن مدرکة بن الياس بن مضر، او «سواع» را به عنوان بت خود برگزيد که در «رهاط»، واقع در سرزمين ينبع، قرار داشت؛ و کلب بن وبره از قبيله قضاعه که «ود» را در دومه الجندل به عنوان بت خود برگزيد؛ و أنعم از قبيله ي طي و اهل جرش از قبيله ي مذحج «يغوث» را در جرش به عنوان بت خويش انتخاب کردند؛ و خيوان، يکي از تيره هاي قبيله ي همدان، «يعوق» را در همدان از بلاد يمن؛ و ذو کلاع از، قبيله ي حمير، «نسر» را در سرزمين حمير به عنوان بت خويش برگزيدند.(6)
نام اين بتهاي پنجگانه در قرآن کريم نيز آمده است: قالَ نُوحٌ رَبَّ اِنَّهُم عَصَوني وَ اتَّبَعُوا مَن لَم يَزدهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ اِلاّ خَساراً. وَ مَکَرُوا مَکراً کُبّاراً. وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَکُم وَ لا تَذَرَنَّ وَدّاً وَ لا سُواعاً وَ لا يَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسراً.(سوره ي نوح/ 21-23)
«نوح گفت پروردگارا اينان بر من عصيان کردند، و از کسي که مال و فرزند براي وي جز زيان نيفزود پيروي نمودند، و نيرنگ ورزيدند، نيرنگي بزرگ، و گفتند رها نکنيد خدايان خود را، و رها کنيد ود، سواع، يغوث، يعوق و نسر را.» در اينجا روايتي از ابن کلبي نقل شده، که ضمن آن آمده است که ودّ، سواع، يغوث، يعوق، و نسر جمعي از نيکوکاران بودند که در يک ماه مردند و خويشاوندانشان در مرگ آنان به گريه و زاري پرداختند. مردي از فرزندان قابيل گفت: اي قوم آيا مي خواهيد که پنج بت به شکل آنها بسازم، با اين تفاوت که من نمي توانم روحي در آنها بدمم. گفتند: آري. او پنج بت به شکل آن پنج نيکوکار در گذشته ساخت و در آنجا نصب کرد.(7) پس از آن برادر، عمو، و پسر عموي هر يک از آن مردان نيکوکار جهت بزرگداشت ياد او بدانجا مي آمدند و در اطراف مجسمه ي او به طواف مي پرداختند. اين بتها در روزگار يردي بن مهلايل بن قينان بن أنوش بن شيث بن آدم ساخته و نصب شدند.
ابن کلبي مي نويسد که عمروبن لحي به ساحل جده آمد و در آنجا بتهايي را ديد که موج دريا به ساحل جدّه افکنده و خاک روي آنها را پوشانده بود. عمرو آنها را برداشت و با خود به تهامه آورد و اعراب را به پرستش آنها فرا خواند. عوف بن عذرة بن زيد اللات بن رفيدة بن ثور دعوت او را پذيرفت و عمرو ودّ را به وي داد و او آن را به وادي القري برد و در دومة الجندل نصب کرد و پسر خود را «عبدودّ» ناميد، و او نخستين کسي بود که بدين نام خوانده شد، و پسر خود عامر را به پرده برداري آن بت گماشت. پس از حمله ي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به تبوک، خالدبن وليد عهده دار منهدم کردن اين بت گرديد.(8) ودّ تنديس مرد بزرگ و تنومندي بود که دو جامه ي آراسته بر وي پوشانده شده، شمشيري را بر ميان حمايل کرده، کماني را بر دوش افکنده و پيش روي او نيزه اي بود که بر آن پرچمي آويخته شده بود و تيرداني که در آن تير قرار داشت (9) و شبيه به تنديس «ايروس» يوناني بود.(10) پيش از اين گفتيم که ودّ يکي از نامهاي ماه بود. اين اسم در متون عربستان جنوبي و متون ثمودي و لحياني آمده است. همچنين گفته شده است که قريش بتي به نام ودّ را عبادت مي کردند.(11) بر اساس روايت ابن کلبي و ياقوت، ودّ از لات قديمي تر بود؛ زيرا عمروبن لحي، ودّ را به عوف بن عذرة بن زيد اللات تسليم کرده بود.(12) اما سواع را عمروبن لحي به مردي از قبيله ي هذيل داد. اين بت در محلي به نام «رهاط» واقع در بطن نخله، قرار داشت، اعقاب اين مرد از طايفه ي بني مضر به عبادت او پرداختند. يکي از شاعران عرب در اين مورد مي گويد:
تراهم حول قيلهم عکوفاً *** کما عکفت هذيل علي سواع (13)
«آنان را در گرداگرد بزرگ خود در حال اعتکاف مي بيني، همان گونه که هذيل در اطراف سواع به اعتکاف مي پردازند.»
قبيله ي مذحج دعوت عمروبن لحي را پذيرفتند و او يغوث را به أنعم بن عمرو مرادي پرسيد. اين بت در تپه اي واقع در يمن، که بدان «مذحج» مي گفتند، نصب شده بود و قبيله ي مذحج و موالي آن به عبادت اين بت مي پرداختند. اين بت همچنان در نزد فرزندان أنعم باقي ماند تا اينکه بني غطيف از قبيله ي مراد بر سر اين بت با آنان به جنگ برخاستند و به همراه آن به نجران گريختند و آن را در نزد بني نار از تيره ي ضباب از طايفه ي بني حارث بن کعب نهادند، و آنان همگي گرد آن جمع شدند. بني مراد، که از سرسخت ترين عربها بودند، کساني را نزد بني حارث فرستادند و برگرداندن يغوث را خواستار شدند و به خونخواهي از آنان برخاستند. بني حارث از قبايل همدان ياري طلبيدند و ميان آنها جنگ درگرفت. اين جنگ به نام «جنگ رزم» معروف است که وقوع آن مصادف با روز جنگ بدر بود. در اين جنگ بني حارث شکست سختي به قبيله ي مراد وارد ساختند و يغوث همچنان در نزد بني حارث باقي ماند.(14) معروف است که واقعه ي بدر در سال 623 ميلادي اتفاق افتاد. اين بدين معني است که روز رزم، مقارن با همين تاريخ روي داده است. يغوث به شکل و هيأت شير بود.(15) بسياري از اعراب مذحج، هوازن و تغلب انتساب به اين بت داشتند و به «عبد يغوث» معروف بودند.
برخي از پژوهشگران بر اين عقيده اند که يغوث از مصر آورده شده است. آنان در توجيه اين مسئله گفته اند که در ميان خدايان مصر، بتي به شکل شير وجود داشت که مصريان آن را «تغنوت» مي ناميدند. بعدها اعراب به پرستش آن پرداختند و نام آن را بر خود نهاده، «عبد اسد» و «عبد يغوث» ناميده شده اند.(16) اين نکته نيز در خور توجه است که اعراب تنها به پرستش حيوانات زنده مي پرداختند و هرگز بتي به شکل حيوانات نمي ساختند و اگر احياناً بتي به شکل حيوانات يا پرندگان نظير نسر، يغوث و يعوق در نزد آنان ديده مي شود، بي گمان از سرزمينهاي مجاور به ميان آنها راه يافته است.
هنگامي که بني همدان دعوت عمروبن لحي خزاعي را اجابت کردند؛ او يعوق را به مالک بن مرثد بن جشم بن خيران، از بني همدان ، سپرد و آن بت در روستاي خيوان قرار داده شد و مورد پرستش قبيله ي همدان و موالي يمني آنان قرار گرفت.(17) خيوان دهي از توابع صنعا بود که به اندازه ي دو شب راه با شهر صنعا فاصله داشت. ابن کلبي اشاره مي کند که او نشنيده است کسي از همدانيان به اسم اين بت ناميده شده و به آن نسبت داده شود، آن گونه که بني مذحج به نام يغوث ناميده مي شدند. همچنين او مي گويد شعري از همدانيان يا ديگران نشنيده است که درباره ي يعوق سروده شده باشد. او در علت يابي اين مسئله مي گويد که آنان در نزديکي صنعا مي زيستند، با حميريان درآميخته به همراه آنان در روزگار ذي نواس به آيين يهود گرويدند و همراه با او يهودي شدند.(18) يعوق به شکل اسب بود (19) و مقامي همطراز يعبوب، بت طايفه ي جديله از قبيله ي طي، داشت.(20)
عمروبن لحي هنگام پذيرش دعوتش از جانب حمير، نسر را به مردي به نام معد يکرب، از ذي رعين، سپرد و آن را در محلي موسوم به «خلع»، واقع در سرزمين سبأ، قرار دادند، و حميريان و موالي آنها تا زماني که ذي نواس آنان را به پذيرش آيين يهود وادار ساخت آن را عبادت مي کردند.(21) ابن کلبي مي نويسد که او نشنيده است کسي از حميريان به نام اين بت ناميده شود، و در سروده هاي حميريان و در اشعار اعراب ديگر ذکري از آن به ميان نيامده است. او اين مسئله را با گرويدن حميريان در روزگار تبع به يهوديت و دست کشيدن از پرستش بتها توجيه مي کند.(22) نسر از بتهاي بني ارم بود که در زبان عبري بدان «نشر» مي گفتند. در تلمود به عنوان «نشرا» از آن ياد شده است.(23) در آثار سبائيان نيز از نسر ياد شده است.(24) پرستش نسر در بلنديهاي حجاز نيز رواج داشته است؛ زيرا در اين مناطق بتهايي به دست آمده است که به صورت نسر (کرکس) روي صخره ها کنده شده است.(25)
همچنين نوشته اند که عمروبن لحي خزاعي نخستين کسي بود که در دين اسماعيل (عليه السّلام) تغيير داد و بتهايي را جهت پرستش نصب کرد و آيين سائبه (26)، وصيله (27)، بحيره (28)، و حاميه (29) را بنيان نهاد.(30) نيز گفته اند که او بسختي بيمار گرديد و به بلقاء شام رفت تا با استحمام در يکي از آبگرمهاي آنجا بهبود يابد. او در چشمه اي استحمام کرد و بيماريش بهبود يافت. وي در اين سفر مشاهده کرد که مردمِ بلقاء بتهايي را مي پرستند. پرسيد اين چيست؟ گفتند: به وسيله ي آنها باران طلب مي کنيم و بر دشمنان خود چيره مي شويم. از آنان خواست که يکي از آن بتها را به وي دهند و ايشان چنين کردند، آن را به مکه آورد و در اطراف کعبه نصب کرد. (31)
ابن هشام مي نويسد که او به مآب، واقع در سرزمين بلقاء، رفت که در آن روزگار عمالقه در آنجا سکونت داشتند، ديد که آنان بتهايي را مي پرستند. در اين باره از آنان سؤال کرد. به وي پاسخ دادند که اينها بتهاي ماست از آنها باران مي خواهيم، بر ما مي بارانند، از آنها ياري مي طلبيم، ما را ياري مي کنند. عمروبن لحي به آنان گفت: آيا يکي از اين بتها را به من مي دهيد تا با خود به سرزمين عرب ببرم تا مردم به عبادت آن بپردازند؟ آنان بتي به نام «هبل» را به وي دادند. آن را با خود به مکه آورد و نصب کرد و مردم را به عبادت و تعظيم آن فراخواند.(32)
يکي ديگر از بتهاي قديم عرب، و بر اساس گفته ي ابن کلبي قديمي ترين آنها، «منات» بود که در ساحل دريا، در منطقه مشلشل، واقع در قديد (33) بين مدينه و مکه، نصب شده بود؛ و همه ي عربها آن را بزرگ مي داشتند و در اطراف آن قرباني مي کردند. اوس و خزرج، و کساني که در مکه و مدينه و مناطق نزديک آن منزل داشتند، منات را بزرگ و محترم مي شمردند و براي آن قرباني مي کردند و هديه مي آوردند.(34) در ميان عربها هيچ کس به اندازه ي اوس و خزرج در تعظيم اين بت نمي کوشيد. آنها به زيارت منات مي رفتند و موي سر خود را تنها در پيش آن مي تراشيدند. عبدالعزي بن وديعه مزني درباره ي تعظيم و بزرگداشت منات از سوي اوس و خزرج مي گويد:
اِنِّي حلفت يمين صدق بَرَّة *** بمناة عند محل آل الخزرج (35)
« من در کنار اقامتگاه خاندان خزرج به منات سوگند خوردم؛ سوگندي راست و استوار.»
همچنين قريش (36)، خزاعه، هذيل (37) و ديگر عربها اعم از أزد و غسّانيان منات را بزرگ داشته، محترم مي شمردند. منات يک صخره بود و از همين رو عربها آن را مؤنث مي پنداشتند؛ براي اينکه کلمه «صخره» مؤنث است (38) «زيد منات»، «عبد منات»، و «اوس منات»، از جمله نامهايي است که از اضافه شدن يک اسم به منات تشکيل شده است. اين بت تا سال فتح مکه ( هشتم هجري) همچنان مورد توجه و احترام عربها بود. هنگام فتح مکه، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) تخريب آن را به عهده ي علي (عليه السّلام) گذاشت و آن حضرت، آن را منهدم کرد. از ميان اشيايي که از حرم اين بت به دست آمد، دو شمشير بود که حارث بن ابي شمر غسّاني، پادشاه غسّان، به حرم منات اهدا کرده بود. يکي از آن دو شمشير «مخذم» و ديگري «رسوب» نام داشت. اينها همان شمشيرهاي متعلق به حارث است که علقمه در شعر خود از آنها نام برده است:
مُظاهِرُ سِربالي حَدِيدٍ عَلَيهِما *** عَقِيلاً سُيُوفٍ: مِخذَمٌ و رَسُوبٌ
«پوشنده ي دو پوشش آهنين (زره) که بر آنها دو شمشير جوهر دار مخذم و رسوب بسته شده است.»
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آن شمشيرها را به علي (عليه السّلام) بخشيد. برخي گفته اند که «ذوالفقار»، شمشير معروف علي (عليه السّلام)، يکي از آن دو شمشير است.(39)
اين منات همان است که خداوند متعال در قرآن کريم از آن ياد کرده است:
أَفَرَأَيتُمُ اللاّتَ وَ العُزّي وَ مَناهَ الثّالِثَهَ الاُخري. أَلَکُمُ الذَّکَرُ وَ لَهُ الأُنثي، تِلکَ اِذاً قِسمُهٌ ضيزي، إن هِيَ اِلّا أسماءُ سَمَّيتُمُوها أَنتُم وَ آباؤکُم، ما أنزَلَ اللهُ بِها مِن سُلطانٍ...( سوره ي نجم/ 23-19)
«آيا شما لات و عزي و منات را، که سومي آن دو است، ديديد. آيا پسران از آنِ شما و دختران از آنِ خدايند. در اين صورت چه تقسيم غير عادلانه و ستمکارانه اي است. اينها جز نامهايي نيست که شما و پدرانتان نامگذاري کرده ايد، خدا هيچ برهاني بر ربوبيّت آنها نازل نکرده است...».
بتهاي سه گانه اي که در قرآن از آنها ياد شده است از نظر اعراب جاهلي مؤنث هستند. منات کلمه اي است که از «منا» و «منيه» به معناي «مرگ» يا «تقدير» مشتق شده است، و از «منيه»، «منون» اشتقاق يافته، و «منا» نيز از همين ريشه بوده که نام موضعي است در مکه که در آن خون ريخته مي شود.(40) بابليان منات را «مامناتو » مي خواندند و آن را به عنوان «خداي مرگ و تقدير» مي شناختند.(41) اين بت در نزد نبطيان نيز از جمله بتهاي معروف به شمار مي آمد و نام آن در کهن ترين کتيبه هاي نبطي آمده است.
نزد عربها منات «نماد مرگ» است. همچنانکه در نظر بابليان نيز همين گونه است. اما از نظر عربها اين بت، برخلاف منات بابل، نماد تقدير نيست؛ براي اينکه در تصور عرب و شاعران عصر جاهلي، قضا و قدر مذکّر است نه مؤنث. آنچه اين مسئله را تفسير مي کند آن است که عربها در پيش هبل و ذي خلصه، با تيرهاي قمار تفأل مي زدند و داوري مي خواستند؛ اما نزد منات تنها موي سر خويش را مي ستردند. آنچه ما پيش از اين درباره ي مخذوم و رسوب، دو شمشير اهدايي حارث غسّاني که علي (عليه السّلام) به هنگام تخريب منات در پيش اين بت يافته بود. گفتيم صفت و خصوصيت منات را مورد تأکيد قرار مي دهد؛ زيرا که از نظر مردم باديه نشين شمشير رمز و نماد عدالت و دادگري است.(42)
دومين بت از بتهاي معروف عرب، که در قرآن کريم از آن ياد شده، لات الاهه ي مؤنث است. لات نام الاهه اي بود که از نظر بابليان (لاتو) نماد فصل تابستان بوده است. اين بت از جمله خدايان تدمريان، نبطيان، و صفويان (43) نيز به شمار مي آمد. نبطيان آن را خداي خورشيد مي دانستند؛ اما عربها فصل تابستان را بدو نسبت مي دادند .(44) به لحاظ زماني لات متأخرتر از منات بوده است.(45) اين بت نيز در شمار بتهايي بوده که عمروبن لحي آن را از نبطيان گرفته و به ميان عربها آورده است. لات صخره ي مربع سپيدي بوده، همچنانکه نزد نبطيان نيز همين گونه بوده است.(46) درباره ي لات افسانه اي وجود دارد که راويان اخبار آن را نقل کرده اند. بر اساس اين افسانه، هنگامي که قبيله ي خزاعه بر کعبه تسلط يافتند و جرهم را از آنجا بيرون راندند، عمروبن لحي خزاعي را به رياست خود برگزيدند که او هر رسم و قانوني را وضع کند تا آنان به عنوان شريعت و آيين خويش بپذيرند. لات نام مردي از ثقيف بود که بر روي صخره اي که به «صخره ي لات» موسوم شده بود، آرد را خمير مي کرد و با روغن مخلوط کرده و به صورت سويق درآورده به حاجيان مي فروخت. چون لات در گذشت، عمروبن لات شايع کرد که او نمرده، بلکه به درون صخره رفته است. سپس فرمان داد تا آن را بپرستند، و بنايي به نام «لات» در آنجا بنيان نهند.(47) لات بت ويژه ي ثقيف بود. همان گونه که عزي به قريش اختصاص داشت.(48) ياقوت به نقل از ابن حبيب مي نويسد که لات نام خانه اي در طائف بود که روي صخره اي بنا شده بود و به ثقيف تعلق داشت. آنان به زيارت اين خانه مي رفتند و با داشتن آن بت به کعبه فخر مي فروختند. اين خانه، داراي پوشش و پرده داراني بود و ثقيف درّه اي را که لات در آن قرار داشت حرم مي دانستند.(49) ابن کلبي مي نويسد سدانت و پرده داري اين خانه به عهده ي بني عتاب بن مالک بود و قريش و ديگر عربها نيز آن را بزرگ و محترم مي شمردند. خانه ي لات در محلي واقع شده بود که در زمان ابن کلبي مناره ي سمت چپ مسجد طائف در آنجا قرار داشته است.(50) دکتر جوادعلي احتمال مي دهد که لات در اصل از جمله سنگهاي مقدسي بوده است که عربها براي تقديم قربانيهاي خود از آن استفاده مي کردند. سپس با گذشت زمان امر بر مردم مشتبه شده و گمان کرده اند که لات، خود از ابتدا بت بوده است. همچنين دکتر جوادعلي بعيد نمي داند که لات از بقاياي بت پرستي اوليه باشد که در آن سنگها ولو به صورت صخره ي صرف و فاقد شکل مورد پرستش قرار مي گرفتند. در اين صورت پرستش لات در چارچوب مذهب فتيشيسم قرار خواهد داشت؛ به اين دليل که ياقوت اشاره مي کند در درون صخره ي لات و عزي دو شيطان بود که با مردم سخن مي گفتند.(51) اعتقاد به وجود شيطان، يا روح مرده اي که در آن حلول کرده باشد بيانگر اعتقاد به پرستش روح موجود در اشيا يعني «فتيش» است.(52) لات همچنان الاهه ي مورد پرستش ثقيف بود.(53) با اينکه آنها به اسلام گرويدند، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مغيرة بن شعبه را براي تخريب لات اعزام کرد. مغيره آن را منهدم کرد و در آتش سوزاند و بر اموال و زيورآلات آن دست يافت.
نبطيان لات را به عنوان کنيز خدايان به شمار مي آوردند و اعراب لات، عزي و منات را دختران خدا مي دانستند (و خدا فراتر از چنين سخناني است) و معتقد بودند که آنها در پيشگاه خدا شفاعت مي کنند. چون خدا محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) را به پيامبري مبعوث کرد اين آيه نازل شد: أَفَرَأَيتُمُ اللّاتَ وَ العُزّي وَ مَناةَ الثّالِثَةَ الأُخري. أَلَکُمُ الذَّکَرُ وَ لَهُ الأُنثي، تِلکَ اِذاً قِسمَةُ ضيزي...(سوره ي نجم/ 19-22 ). اما عزي بت مؤنث، و از نظر زماني متأخرتر از لات و منات بود؛ زيرا اعراب پيش از عزي با نام آن دو بت نامگذاري شده اند. عزي درختي بود در نخلستاني که در نزديکي آن بتي قرار داشت که غطفان آن را عبادت مي کردند و پرده داري آن با بني صرمة بن مره بود. نوشته اند که آن درخت شورگز بود و خانه اي براي آن بنا کرده و خدمتگزاران و درباناني را براي آن گماشته بودند.(54) ابن کلبي مي نويسد که عزي در درّه اي به نام «حراض» از «نخله شاميه» در مقابل «غُمير» و در سمت راست کسي که از عراق به مکه مي رفت قرار داشت. در آنجا خانه اي بنا شده بود که صدايي از آن به گوش مي رسيد.(55)
کلمه ي عزي برگرفته از زبان قبيله ي طي است. آنها اين بت را «عوزي» مي ناميدند، که همان عشتار دختر خداي «سين»، در نزد بابليان است. آن نيز همان ستاره ي زُهره است که در نزد عربهاي جنوب به «عثتر» معروف بود.(56) همان گونه که عشتار در اسطوره ي بابليِ تموز سمبل فصل زمستان بود و سپس نماد فراواني، دوستي، و زيبايي شمرده شد و بعد به صورت دختر خدا درآمد و سرانجام در نزد يونانيان به زهره تبديل شد، عزي نيز در سخن عمروبن لحي خطاب به عمروبن ربيعه، و حارث بن کعب مظهر زمستان تلقي شده است. عمروبن لحي به آنان گفته بود:«پروردگار شما سرماي طائف را به وسيله لات به گرماي تابستان مبدل مي کند، و گرماي تهامه را با عزي به سرماي زمستان بدل مي نمايد(57)». سپس چون عزي در وادي نخله به صورت سه درخت شورگز درآمد، در نزد عرب به عنوان الاهه ي سرسبزي شناخته شد.(58) پس از آن به صورت زن زيبايي به آسمان صعود کرده و به نام «زهره» معروف گرديد.(59)
همچنانکه عشتار، الاهه ي محبت و عشق جسماني بود(60)، عزي نيز از نظر عرب جاهلي با ازدواج و زناشويي پيوند داشت. دختران جوان چون خواهان ازدواج بودند، يک طرف گيسوي خود را افشان مي کردند، به يک چشم خود سرمه مي کشيدند، و شب هنگام به يک پاي خويش خلخال مي بستند و جمله اي بر زبان مي آوردند که معنايش اين بود که مي خواهند پيش از بامداد (61) يعني پيش از دميدن ستاره ي بامدادي (زهره)، ازدواج کنند.
از نظر قريش عزي بزرگترين بتها به حساب مي آمد. آنان به زيارت اين بت مي رفتند، هدايايي نثار آن مي کردند، و با قرباني کردن بدان تقرب مي جستند. قريش گرد کعبه طواف مي کردند و مي گفتند: « سوگند به لات و عزي و منات، که سومين بت بعد از آن دو است، آنها سه دختر زيباي عالم بالا، و غرانيق والامقام هستند، که به شفاعت آنها اميد بسته مي شود.»(62) عزي کشتارگاهي داشت که بدان «غبغب» مي گفتند و زائران قربانيهاي اهدايي خود را در آنجا ذبح مي کردند. هنگامي که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در سال هشتم هجري مکه را فتح کرد، به خالد بن وليد مأموريت داد تا درخت عزي را از ريشه برکند، خانه آن را ويران کند، و بت را بشکند.(63)
عزي تنها بت قريش نبود، بلکه بسياري از قبايل عرب مانند غني، باهله، خزاعه، و همه ي قبايل مضر، بني کنانه و غطفان (64) آن را به عنوان بت خود پذيرفته بودند. عزي همچنين در عصر منذريان در حيره مورد پرستش قرار مي گرفت و پادشاهان حيره گاهي انسانها را به عنوان قرباني تقديم آن مي کردند. در منابع سرياني آمده است که منذر تعدادي از کنيزاني را، که به اسارت درآمده بودند، به عنوان قرباني تقديم پيشگاه «افروديت» (عزي) کرد. پروکوپيوس يادآور مي شود که منذر شخصاً پسر حارث پادشاه را، که اسير وي بود به عنوان قرباني به عزي تقديم نمود.(65) نولدکه بر اين عقيده است که دو بناي معروف «غريان» در حقيقت دو بتي بود که سمبل شامگاه و بامداد بودند و مقصود از آنها عزي بود. داستان «غريان» با قتل نيز ارتباط مي يابد. به همين جهت عزي از خداياني به شمار مي آيد که مردم با تقديم کردن انسان به عنوان قرباني درصدد تقرب بدان بر مي آمدند.(66)
اما هُبَل، بزرگترين بت قريش، از عقيق سرخ و به شکل انسان ساخته شده، و دست راست آن شکسته بود. قريش آن را به همين صورت يافته و سپس يک دست از طلا به آن افزوده بودند.(67) هبل، به نام «هبل خزيمه» شهرت داشت؛ زيرا نخستين کسي که آن را در درون کعبه نصب کرد، خزيمة بن مدرکة بن الياس بن مضر بود. مردم در مشکلات شخصي خود نظير ازدواج، ولادت، سفر، و کار از آن اذن و اجازه مي طلبيدند و با تيرهاي قمار در پيش آن تفأل مي زدند و داوري مي طلبيدند و هر چه بيرون مي آمد بدان عمل مي کردند و کار را خاتمه يافته به حساب مي آوردند.(68) عبدالمطلب براي پسرش عبدالله در نزد آن بت قرعه زد. پژوهندگان اديان عرب عصر جاهلي بر اين اعتقادند که هبل همان خداي «بعل عبريان» است و معتقدند که آن، خداي مردوک سرور خدايان بابل بوده، سپس به ميان بني اسرائيل راه يافته به عنوان خداي فراواني و زراعت شناخته شده است. به نظر مي رسد که در نزد عربها نيز هبل خداي فراواني و نعمت بوده است؛ زيرا ازرقي مي نويسد که عمروبن لحي آن را از ناحيه ي هيت سرزمين جزيره با خود آورد و روي چاهي معروف به «اخشف» در داخل کعبه نصب کرد.(69) نصب هبل بر روي چاه اشاره به وجود رابطه اي ميان آن و فراواني نعمت دارد. از همين رو، عربها آن را به عنوان سرور خدايان مي شناختند. عمروبن لحي هنگامي که مي گفت خداي شما سرماي طائف را با لات به گرماي تابستان، و حرارت تهامه را با عزي به سرماي زمستان تبديل مي کند، مقصودش از اين خدا، هبل بود.(70)
إساف و نائله نيز از ديگر بتهاي عرب به شمار مي روند. يکي از آنها در کنار کعبه و ديگري در محل زمزم نصب شده بود. بعدها قريش اولي را در کنار دومي قرار دادند. آنان در پيش اين بتها قرباني مي کردند. يکي ديگر از بتهاي عرب «رضي» نام داشت که از بتهاي معروف ثموديان بود. پرستش اين بت ميان عربهاي شمال نيز رواج داشت. در متون تدمر و در نوشته هاي صفوي از اين بت به عنوان «رضو» نام برده شده است.(71) مناف، ذي خلصه، و سعد نيز از ديگر بتهاي عرب بودند. سعد، صخره ي درازي بود که در ساحل جده قرار داشت و از آنِ بني مالک و ملکان بن کنانه بود. ابن کلبي مي نويسد که مردي از بني کنانه با شتر خود پيش اين بت آمد تا به عنوان تبرک مدتي در آنجا توقف کند. چون به نزديک آن رسيد، شترش از آن ترسيد و در حالي که خون از بدنش جاري مي شد به هر سو مي رفت تا اينکه از صاحب خود دور شد. مرد خشمگين شد سنگي برداشت و به سوي بت انداخت و گفت بدا، خدايي که تو هستي! شترم را رماندي و از من دور کردي، و اين شعر را خواند:
أتينا اِلي سعد ليجمع شملنا *** فشتتنا سعد فلا نحن من سعد
و هل سعد اِلّا صخرة بتنوفة *** من الأرض لا يدعي لغي و لا رشد (72)
«به نزد سعد آمديم تا کار پريشان ما را سامان دهد و پراکندگي ما را به جمع مبدل کند، اما سعد ما را پريشانتر و پراکنده تر ساخت، ما ديگر از معتقدان سعد نيستيم؛
آيا سعد جز يک صخره ي افتاده در بياباني است بي آب که نه مايه ي گمراهي است و نه مايه ي رستگاري و هدايت.»
يکي ديگر از بتهاي عرب «ذوکفين» نام داشت که ابتدا از آنِ دوس بود و سپس به بني منهب بن دوس تعلق يافت. اين بت به وسيله ي طفيل بن عمرو دوسي، هنگامي که پيامبر بدو فرمان داد تا بت مزبور را بسوزاند، به آتش کشيده شد.(73) از اين مطلب استنباط مي شود که اين بت از چوب ساخته شده بود. از ديگر بتهاي اعراب شمال «ذوالشري» نام داشت. اين بت از آن بني حارث بن يشکوبن مبشر از قبيله ي أزد بود. نام اين بت به صورت داوزارس (74) در کتيبه هاي پترا و بُصري آمده است که معادل «ديونوسوس» يونانيان بود.(75)
يکي ديگر از بتهاي آنان أقيصر بود. اين بت به قضاعه، لخم، جذام، عامله، و غطفان ساکن در مرتفعات شام تعلق داشت.
بتهاي ديگر عرب عبارت بودند از: نهم که از آنِ مزينه بود، عائم که به أزد سراة تعلق داشت. سعير که بت عنزه بود. عميانس که بت خولان بود. ديگر بتهاي عرب عبارت بودند از: محرق، باجر، يعبوب، تيم، أسحم، أشهل، بلج، جريش، جهار، دار، ذورجل، شارق، ضيزن، صمودا، عبعب، عوض، عوف، کسعه، منهب، ياليل، ذريح، جد، غنم، قزح، قيس، أدال، مرحب، مدان، کثري، سعيده، سجه، رئام، بوانه و بعيم.(76)

پي نوشت ها :

1-ابن کلبي، کتاب الأصنام، ص53. جهت مطالعه ي آراء گوناگون درباره ي صنم و وثن، نک: محمد نعمان جارم، أديان العرب في الجاهلية، ص 132.
2-جوادعلي، تاريخ العرب قبل الاسلام، ج5، ص 78.
3-ابن کلبي، منبع پيشين، ص 42.
4-بخاري، صحيح البخاري، ج7، ص 165.
5-جوادعلي، منبع پيشين، ج5، ص 81.
6-ابن کلبي، منبع پيشين، ص 9-11؛ ابن هشام، السيرة، ج1، ص 81-82.
7-ابن کلبي، منبع پيشين، ص 51؛ ياقوت، معجم البلدان، ج5، «ماده ي ودّ»، ص 367.
8-ابن کلبي، منبع پيشين، ص 55.
9-منبع پيشين، ص 56.
10-جوادعلي، منبع پيشين، ج5، ص 130؛ محمد عبد المعيدخان، الأساطير العربية قبل الاسلام، ص 130. اين تشابه بدين معني نيست که «ودّ» در اصل يوناني بوده و عربها آن را از يونان گرفته اند.
11-ياقوت، منبع پيشين، ج5، «ماده ي ودّ»، ص 366.
12-جوادعلي، منبع پيشين، ج5، ص 128.
13-ابن کلبي، منبع پيشين، ص 57.
14-ياقوت، منبع پيشين، ج5، «ماده ي يغوث»، ص 439.
15-جوادعلي، منبع پيشين، ج5، ص 86؛ محمد عبد المعيد خان، منبع پيشين، ص 81.
16-محمد عبد المعيد خان، منبع پيشين، ص 82.
17-ابن کلبي، منبع پيشين، ص 57.
18-ابن کلبي، منبع پيشين، ص10؛ ياقوت، منبع پيشين، ج5، «ماده ي يعوق»، ص 438.
19-محمد عبد المعيدخان، منبع پيشين، ص 81.
20-ابن کلبي، منبع پيشين، ص63، حاشيه ي شماره ي 1.
21-ابن کلبي، منبع پيشين، ص58.
22-منبع پيشين، ص 11.
23-جوادعلي، منبع پيشين، ج5، ص 88.
24-ديتلف نيلسون، تاريخ العلم، ص 44؛ جوادعلي، منبع پيشين، ج5، ص 88.
25-جوادعلي، منبع پيشين.
26-بنا به قولي که صاحب مجمع البيان از ابن عباس و ابن مسعود نقل کرده و مؤلف الميزان ذيل آيه ي 103 سوره ي مائده آورده است؛«سائبه، شتراني بودند که در راه خشنودي و جلب رضايت بتها و به منظور تقرب به آنها آزاد مي شدند. اين سائبه را، يا هر چيز ديگري که براي بت نذر مي شد، به خدام بتکده مي دادند و آنان نيز شير شتران و ساير منافع نذورات را براي ابن سبيلها و ساير فقرا به مصرف مي رساندند. بر اساس قول ديگري که صاحب مجمع البيان از محمد بن اسحاق نقل کرده، سائبه ماده شتري را مي گفتند که ده شکم پي در پي ماده شتر بياورد. چنين شتري محترم شمرده مي شد و ديگر بر پشت آن سوار نمي شدند و اگر کشته مي شد کُرک و پشمش را از پوستش نمي کندند و اگر زنده مي ماند از شيرش جز مهمان نمي چشيد.» (نک: طبرسي، ابوعلي الفضل بن الحسن: مجمع البيان، تصحيح سيد هاشم رسولي محلاتي، احياء التراث العربي، بيروت، جزء سوم، ص 251-252، مقايسه کنيد با: سيد محمد حسين طباطبايي، تفسير الميزان، ترجمه ي سيد محمد باقر موسوي همداني، نشر بنياد علمي فرهنگي علامه ي طباطبايي، ج6، ص 246-247).
لازم به ذکر است که درباره ي سائبه، و صيله، بحيره، و حاميه اقوال مختلفي از سوي مفسران، ناقلان اخبار، و نويسندگان ابراز شده که براي ديدن آنها علاوه بر تفاسير قرآن مجيد مي توان به آثار زير مراجعه کرد: يحيي نوري، جاهليت و اسلام، بنياد علمي و اسلامي مدرسة الشهداء، چاپ نهم، ص 280-282؛ هشام بن محمد کلبي، کتاب الأصنام، ترجمه ي سيد محمدرضا جلالي نائيني، چاپ تابان، 1348، ص 75-76.م.
27-اگر گوسفندي هفت شکم مي زاييد، گوسفند هفتم را اگر نر بود در راه الاهه و بتها قرباني کرده و به همه ي افراد قبيله مي دادند. اما اگر ماده بود، در گله ي گوسفندان رها مي ساختند تا از شير آن تنها مردان قبيله برخوردار شوند ولي از گوشتش زن و مرد هر دو مي توانستند استفاده کنند.(نک: يحيي نوري، منبع پيشين، ص 281؛ طباطبايي، منبع پيشين، ج6، ص 247؛ ابن کلبي، منبع پيشين، ص 75.م).
28- هرگاه شتري پنجم شکم مي زاييد، گوش شتر پنجم را در صورتي که ماده بود شکافته و در راه الاهه وقف نموده آن را رها مي کردند. هرگز پشم آن شتر چيده نمي شد و از شير آن فقط مردان مي توانستند بهره مند شوند. اما اگر مي مرد زن و مرد هر دو از گوشت آن برخوردار مي شدند. اين شتر موقوفه را از آن جهت «بحيرة» مي گفتند که گوش آن شکافته بود. (نک: يحيي نوري، منبع پيشين، ص 280).
براي ديدن اقوال ديگر نک: طباطبايي، منبع پيشين، ج6، ص 246؛ ابن کلبي، منبع پيشين، ص 75.م.
29-اگر شتري بسيار مي زاييد نتاج آخري را، در حالي که هنوز در شکم مادر بود، وقف الاهه مي کردند. آن شتر آزاد بود که هر جا برود و در هر جا بچرد. استفاده از آن براي سوار شدن، يا حمل بار و نيز برخورداري از شير آن منحصر به مردان قبيله بود؛ اما از گوشت آن زن و مرد هر دو استفاده مي کردند.(نک: يحيي نوري، منبع پيشين، ص 281-282.م).
خداوند متعال در قرآن کريم احکامي را که مردم عصر جاهلي براي چهارپايان وضع کرده بودند نفي کرده و ضمن آيه ي 103 سوره ي مائده مي فرمايد: ما جَعَلَ اللهُ مِن بَحيرَةٍ و لا سائِبَةٍ و لا وَصيلَةٍ و لا حامٍ ولکنَّ الذَّينَ کَفَروا يَفتَرُونَ علي اللهِ الکَذِبَ وَ اَکثَرُهُم لا يَعقِلوُنَ.
« خداوند درباره ي بحيره و سائبه و وصيله و حامي حکمي نکرده است؛ ولي کافران بر خدا دروغ مي بندند و بيشترينشان بي خردند». براي توضيحات افزونتر به ذيل همين آيه در کتب تفسير مراجعه شود.م.
30-ابن کلبي، منبع پيشين، ص8؛ ابن هشام، منبع پيشين، ج1، ص 79.
31-منبع پيشين، ص8؛ جوادعلي، منبع پيشين، ج5، ص 73.
32-ابن هشام، منبع پيشين، ج1، ص 79.
33-ابن کلبي، منبع پيشين، ص13؛ ياقوت، منبع پيشين، «ماده ي منات»، ص 204.
34-ابن کلبي، منبع پيشين، ص13.
35-منبع پيشين، ص14؛ ياقوت، منبع پيشين، ج5، «ماده ي منات»، ص 205.
36-منبع پيشين، ص15؛ ياقوت، منبع پيشين، ص 204-205.
37-منبع پيشين، ص14؛ ياقوت، منبع پيشين، ص 205.
38-ياقوت، منبع پيشين، ص 204.
39-ابن کلبي، منبع پيشين، ص15.
40-ياقوت، منبع پيشين، ص204.
41-محمد عبدالمعيدخان، منبع پيشين، ص128.
42-منبع پيشين، ص 129.
43-چنين مي نمايد که صفويان قومي منسوب به موضعي با نام «صفا»بودند.(نک: ياقوت، منبع پيشين، ج3، «ماده ي صفا»-م.)
44-عرب در اين باره گفته است: ربکم يتصيف باللات لبرد الطائف.
«پروردگارتان به وسيله لات سرماي طائف را به گرماي تابستان مبدل مي کند.» - و (نک: ازرقي، کتاب اخبار مکه، ص 74).
45-ابن کلبي، منبع پيشين، ص16.
46-ابن کلبي، منبع پيشين، ص16؛ ياقوت، منبع پيشين، ج5، «ماده ي لات»، ص 4؛ محمد عبد المعيدخان، منبع پيشين، ص 119.
47-ياقوت، منبع پيشين، ص 4.
48-ابن کلبي، منبع پيشين، ص27.
49-ياقوت، منبع پيشين، ص4.
50-ابن کلبي، منبع پيشين، ص16.
51-ياقوت، منبع پيشين، ص4.
52-جوادعلي، منبع پيشين، ج5، ص 94.
53-ابن کلبي، تکملة، ص 109.
54-ياقوت، منبع پيشين، ج4، «ماده ي عزي»، ص116.
55-ابن کلبي، کتاب الأصنام، ص 18.
56-محمد عبد المعيدخان، منبع پيشين، ص 120-121.
57-ازرقي، منبع پيشين، ج1، ص 74.
58-ابن کلبي، منبع پيشين، ص 25.
59-محمد عبد المعيدخان، منبع پيشين، ص 123.
60-نجيب ميخائيل، حضارة العراق العربية، اسکندريه، 1961، ج6، ص 133.
61-آلوسي، بلوغ الأرب في معرفة أحوال العرب، ج2، ص 330.
62-ابن کلبي، منبع پيشين، ص19.
63-ابن حزم، جوامع السيره، به کوشش دکتر احسان عباس و دکتر ناصرالدين اسد، ص 235.
64-جوادعلي، منبع پيشين، ج5، ص 97.
65-منبع پيشين، ص102؛ محمد عبدالمعيدخان، منبع پيشين، ص 121.
66-جوادعلي، منبع پيشين، ص 102.
67-ابن کلبي، منبع پيشين، ص 28.
68-منبع پيشين.
69-ازرقي، منبع پيشين، ج1، ص 64.
70-محمد عبدالمعيد خان، منبع پيشين، ص117.
71-جوادعلي، منبع پيشين، ج5، ص 105.
72-ابن کلبي، منبع پيشين، ص37.
73-منبع پيشين.
74-Dusares.
75-جوادعلي، منبع پيشين، ج5، ص 109.
76-منبع پيشين، ص 113-119.

منبع مقاله :
سالم، عبدالعزيز، (1391)، تاريخ عرب قبل از اسلام، ترجمه ي باقر صدري نيا، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ چهارم